تنها

قربونت برم خدا چقد غریبی رو زمین

تنها

قربونت برم خدا چقد غریبی رو زمین

تصاویر عاشورا۸۸

سلام بچه ها 

 

اگه میشه تصاویر روز عاشورا در تهران و جاهای دیگه رو برام بفرستید. 

 

مرسی

سلام بچه ها حالتون چطوره ،خوبین

عمر با ارزش

دو روز مانده به پایان عمرش تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده....... 

 

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود پریشان شد و آشفته و عصبانی  

 نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.! 

  

داد زد و بد و بیراه گفت خدا سکوت کرد. 

 

آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد. 

 

جیغ زد و جار و جنجال به راه انداخت خدا سکوت کرد.  

به پر و پای فرشته ها پیچید خدا سکوت کرد. 

 

کفر گفت و سجاده به دور انداخت خدا سکوت کرد. 

 

دلش گرفت و با درماندگی به تلخی گریست و به سجده افتاد... 

 

خدا سکوتش را شکست و با مهربانی گفت:تمام روز را به بد و بیراه گفتن و جار و جنجال از  

 

دست دادی و یک روز دیگر هم رفت تنها یک روز از عمرت باقیست بیا و لااقل این یک روز را زندگی 

 

کن...! 

 

لا به لای هق هق بی امان گریه اش گفت:اما خدایا یک روز مانده در یک روز چه میتوان کرد؟! 

 

و خدا پاسخ داد:آنکه لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته و آنکه امروزش را  

 

در نمیابد هزار سال هم به کارش نمی آید... 

 

و آنگاه سهم یک روز زندگی را در میان دستانش ریخت و گفت:حالا برو و زندگی کن! 

 

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید اما می ترسید که حرکت کند  

 

 می ترسید راه برود و می ترسید که زندگی از میان انگشتانش بلغزد و بریزد.... 

 

ایستاد و به فکر فرو رفت سپس با خود گفت:وقتی فردایی ندارم نگه داشتن زندگی چه فایده ای دارد ؟! 

  

پس بهتر است این یک مشت زندگی را مصرف کنم.... 

 

آن وقت شروع به دویدن کرد و زندگی را به سر و روی خود پاشید و قدری از آن را بویید و نوشید 

 

و ناگهان چنان به وجد آمد و خود را شاد و سبک یافت که نا باورانه دید  میتواند تا ته دنیا بدود  

 

و میتواند پرواز کند و حتی از روی خورشید هم بگذرد...! 

 

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد و زمینی را مالک نشد و هیچ پست مقامی هم کسب  

 

نکرد! 

 

اما در همان یک روز دست بر سر پوست درخت کشید و روی چمن خوابید و به کفش دوزکی  

 

خیره شد..... 

 

سرش را بالا گرفت و آسمان و ابرها را دید و به همه سلام کرد حتی به آنهایی که  

 

نمی شناختندش و برای همه آنها از ته دل آرزوی خوشبختی و شادکامی کرد... 

 

او در همان یک روز نا قابل آشتی کرد  خندید و سبک شد  و بخشید  عاشق شد و عبور کرد 

 

و در انتهای غروب تنها شد. 

 

او  همان یک روز را زندگی کرد ولی فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: 

 

امروز او در گذشت کسی که هزار سال زیسته بود....... 

 

 

زندگی شادی را برایتان آرزو میکنم.

» دختر بچه های ناز (3)

عکس ها در حال لود شدن میباشند...  شکیبا باشید!
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید.